مردی با دو دست زمین را هل می دهد
-ظهر تابستان
-اوج گرما
-در وسط کوچه
-کمی به سمت چپ
مردی زمین را هل می دهد
-با تمام قدرت تمام شده اش
-با تمام وجود بی وجودش
-با انبوهی اندوه
-با اندوهی سیاه
مردی زمین را هل می دهد
-آسمان . خورشید . جادو
-کسی از کوچه رد می شود یا نمی شود ؟
-به او نگاه می کنند
-نگاهی سیاه . سرد
-نیم نگاهی سرد، سردی به گرمی ظهر تابستان
اما هنوز مرد زمین را هل می دهد
--او زمین را هل می دهد
-- او زندگی اش را می دهد
-- او روحش را می دهد
ظهر تابستان
اوج گرما
در وسط کوچه
کمی به سمت چپ
مردی مرد !
قشنگ بود.زندگیشو میده قبول اما روحشو دیگه چرا؟
وبلاگ خوبی داری درست میکنی . منم به جمع بندریهات اضافه کن