لنج

کلمات کوچک شناور در خیال های بزرگ

لنج

کلمات کوچک شناور در خیال های بزرگ

ضد حال

موضوع انشا : ساعت
به نام خدا
ای نام تو بهترین سر آغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
من ساعت ندارم . ولی بابام میگوید که ساعت خیلی خوب است.پارسال که برادرم قبول شد پدرم برایش یه ساعت خرید . برادرم هم میگوید که ساعت خیلی خوب است.ما با ساعت خیلی کارها میکنیم.
این آخرین انشای دانش آموزم بود که چند دقیقه قبل از رفتن خوند.سر زنگ انشا دیدم دارن در میزنن.رفتم دم در. دیدم مری سبزه با موهایی افشان  و لباسی کهنه اما مرتب و دستی پینه بسته   از سختی روزگار  میگه : اومدم انتقالی بچم رو بگیرم. من: کی؟ مرد:... من: امروز پنج شنبه است و مدیر نیست . مرد :نمیشه ما الان باید حرکت کنیم بریم رودان . من با هزار بدبختی ماشین گرفتم.من: یعنی الان میخوای ببریش؟ مرد: آره . تا اون لحظه واقعا فکر نمی کردم تا این حد احساساتی باشم و نسبت به شاگردام حساس. درضمن درسش هم خیلی خوب بود.خوب. چه میشد کرد گفتم بیا . انشاش رو بیست دادم . بعد از رفتن مرد و دانش آموزم . کلاس رو سکوتی گرفت که خیلی دل گیر بود.مثل اینکه برادر آدم از کنارش بره . به همین سادگی/
نظرات 3 + ارسال نظر
شادی 27 آذر 1382 ساعت 07:27 ب.ظ http://yedokhtar.persianblog.com

mesle lahze raftanam bod!ye ehsasi peyda kardam!nemidonam engar mano yade iranam endakht!be har hal kheili narahat konande bod!:((

مرتضی 27 آذر 1382 ساعت 08:02 ب.ظ http://mortezaa.blogsky.com

سلام داداش ...

نسترن 27 آذر 1382 ساعت 10:54 ب.ظ http://dokhtarbandary.persianblog.com

خیلی جالب بود و ناراخت کننده بود..مگه شما تدریس میکنین؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد