لنج

کلمات کوچک شناور در خیال های بزرگ

لنج

کلمات کوچک شناور در خیال های بزرگ

مریخ من یا همون ؛ بچه ای که می خواست منو بخوره پارت پنجم

سلام . بالاخره توی این جزیره یه کافی نت درست حسابی پیدا کردم تا داستان رو ادامه بدم .با تاخیر زیاد

ادامه :

وقتی چشمام رو باز کردم . دیدم موجودات بلندقدی دور تا دورم رو گرفتن .با بینی هایی که شبیه به لوله ی بوق بود و با چشمهای باریک دارن من رو نگاه می کنن . من که شوکه شده بودم . فقط فریاد زدم . خودم رو از لوله هایی که به مغزم وصل کرده بودند ٬ جدا کردم. از روی تخت پریدم پایین و به طرف در رفتم . اما دری وجود نداشت که فرار کنم . دیوار اتاق دایره ای شکل بود و از در حبری نبود . پس شروع کردم به دویدن دور تا دور اتاق . بعد از مدتی که دیدم کسی دنبالم نمیکنه وایسادم . یعنی از رو رفتم . در همین لحظه بود که دیدم تصویر پیر زن در (( وی پی اف وی )) تشکیل شد که لبخند میزد و گفت : به هوش اومدی جیگر؟!!! (‌جهت اطلاع نمی گم وی پی اف وی چیه ! و در مریخ شبهای ببره پخش میشه ولی بدون سانسور!) . گفتم : در اینجا کجاست ؟ من دست به آب دارم . گفتم خودم دستت رو به آب میدم عزیزم . با خودم گفتم : دیجیتال ٬ دیگه کارت تمومه !

قسمت بعدی :

خلاصه . پیرزن من رو بیرون آورد و شروع کردیم به قدم زدن توی  پارک جنگلی شیان مریخ که انتهاش به پارک دلفین ها ی کیش می رسید و موضوعی رو با من مطرح کرد که خلاصش اینه :
من ملکه مریخ هستم . ما برای تجهیز دوره تکمیلی تکامل نسل مریخی ها هر هشتصد و یه میلیارد سال باید ژن های یه مرد زمینی بندری رو وارد چرخه حیاتی مون کنیم .تا تعادل منظومه شمسی حفظ بشه . تو انتحاب شدی بعد از ۵۰۰ سال تحقیق و بررسی و کلیه خصوصیاتت موشکافی شده و از هر نظر آماده و کیس مد نظر مایی .
من که داشتم از این همه مهم بودن پشت کتفم رو میخواروندم چون میخواست بال در بیاره ! خودم رو گرفتم و گفتم : باشه من حاظرم . چقدر درد داره ؟
گفت : هیچی . تو فقط باید با (( موتعازنوش)) ازدواج کنی .

ادامه دارد .
قلط های املایی هم عمدی اشت !!!
نظرات 7 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 24 مهر 1384 ساعت 02:28 ب.ظ http://shekoohi.blogsky.com

سلام
وبلاگ خوبی داری
به ما هم سر بزن
با تشکر

اطهر 24 مهر 1384 ساعت 02:29 ب.ظ http://brightfire.blogsky.com

باید بگذاری و بگذری
تو را عابری خواهم پنداشت
که با عبورش از سرزمین جنگ زده ام
برای مدتی هر چند کوتاه
آبادی را به من بازگرداند

سلام . اگه تبادل لینک میکنی کینک برام بفرست....

من 24 مهر 1384 ساعت 02:47 ب.ظ http://pardismadhouse.blogsky.com

از همون اولش باید می دونستم پای یه زن دیگه در میونه...!

سیاورشن 24 مهر 1384 ساعت 04:21 ب.ظ

سلام ....راستش من از همون اول این داستان رو دنبال نمی کردم و چندان برام جالب نبود ولی این جکله منو تخت تاثیر قرار داد دقت کن * تخت تاثیر ! ...(بالاخره توی این جزیره یه کافی نت درست حسابی پیدا کردم) ...دلم برای طنز های قوی تو تنگ شده ...

سلام عیلک . / بازهم خدا را شکر که یه مطلبی از ای ناخدای باخدا در هند ./ همی . موفق بشی .

[ بدون نام ] 18 آبان 1384 ساعت 06:37 ب.ظ http://bandarabbas.blogfa.com

خوبه اسم یه خیابون به نام شماست

فرزان 23 فروردین 1385 ساعت 07:42 ب.ظ http://www.doniayefani.blogfa.com

اداره تحویلات ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد