و او چیزی کشیده بود . مثل نقاشی ، شاید هم یک کش پول ، شاید هم یک چیزی با تمباک لنگه ای ، و شاید معجونی از هر سه ! که علم همه هپروت شده بود و هیچ چیز به کمکش نمی آمد . نه آب لیمو و ماست ، نه دوش آب سرد و نه استامینوفن کودئین خارجی اصل !
یعنی خلاص!
حد اقل برای چند ساعت.
پس به کنار خیابانی رفت که اولین پست بلاگش را آنجا آپ کرده بود. برس را دورن آن سطل بزرگ از رنگ سفید فرو کرد و یک خط عابر پیاده زشت کشید. نه افقی و نه عمودی . کج ! بعد به پلیس گفت این کانتور ( مدار کنترل کننده چراغ راهنمایی که سه زمان دارد) را دست کاری کن که فقط قرمز بماند و همه ماشین ها بایستند تا این خط عابر پیاده خشک شود.
در آن زمان در (در عالم هپروت ) همه مردم شهر ماشین خریده بودند . و اتفاقآ همه هم انتهای آن خیابان کار داشتند و اتفاقا تر هم پشت چراغ قرمز گیر کردند.حالا که دیدند مجبورند بوق بزنند ، تصمیم گرفتند مثل آدم های خیلی متمدن از بوق ماشین هایشان یک سمفونی درست کنند . اول کامیون داران با بوق باس شروع کردندو بعد پیکان داران با بوق آلتو و بعد دویست و شش داران تیپ شش با بوق سولو!
تازه او معشوقه ( شاید هم معشوق) ش را پیدا کرده بود تا با سمفونی در انتهای همان خیابان با هم برقصند .
ایول کشنده!
ایول ضد دارو! (پروفون ولی تاثیر داره ها.. یا دیازپام)
ایول لب تاب!
بی شوخی
...
میخوام وسط آسمون برقصم
خش صدامو فروختم براتون یه آهنگ اسپانیولی خریدم
پسره ی کور ، برات بریل میرقصم
دختره ی لنگ ، بیا دوتائی
خرگوشا، گوشا همه سیخ : نیگا کنین به آسمون
پاشین
همه تون پاشین
...
با حق کپی رایت جناب کیوی!
خوش اهوندی ام با خش دار می به خونم ات
نه آبا!
نیومده اکتیو شدی..
بودیم ٬ چشم شما ما رو نمی دید . حالا بپا چشمت سور نباشه . گرچه لنج همیشه توی هوو دیریاست!
سلام
مشتری شدم ...
سلام. من برای اولین باره که به وبلاگ یک همشری مدرن نویس می رم! خیلی قشنگ بود. خیلی... خیلی... .موفق باشید
سلام
ای داستان مال کی بود!
مال من و ناخدا و خدا
پیشم بیا / کارت دارم