لنج

کلمات کوچک شناور در خیال های بزرگ

لنج

کلمات کوچک شناور در خیال های بزرگ

۹۹

99 سال ها از مرگش گذشته بود. اما هنوز خاطرات نامفهومی از گذشته را در مغزش زمزمه می کرد . چطور می شود آدم بمیرد اما هنوز فکر کند ، نقاشی بکشد ، خاطره مرور کند – مثل زنده ها . امروز روز تولدش بود . شاید صد سالگی ( تقویم چیز کثیفی است ) . آنجا تکه ای از جهنم بود اما آتشی نداشت . دیوارهایش با گلهای یخ زده بنفش تیره پوشیده شده بود . مثل یک سلول انفرادی زیبا. لبه گل ها خیلی تیز و برنده بودند . و در اندک نوری که از سوراخ کوچک سقف به داخل می لولید برق میزدند. آهی کشید و دوباره جایی ایستاد که 99 سال دوست داشت آنجا ، حداقل برای چند لحظه پنجره ای به بیرون روی دیوار باشد .
نظرات 4 + ارسال نظر
سرود 2 بهمن 1385 ساعت 06:22 ب.ظ http://www.soroodesargardan.blogsky.com

آرزویت را با خود حمل میکنی و هر چه جلوتر میروی باری که حمل می کنی سنگین و سنگینتر می شود. خیلی باید قوی بود که ۹۹ سال آرزویی را حمل کنی و هنوز بتوانی حرکت کنی٬ فکر کنی٬ نقاشی بکشی٬ خاطره مرور کنی . . . باید خیلی قوی باشی. . .

قصاب 7 بهمن 1385 ساعت 04:09 ب.ظ http://dammit.blogfa.com

خراب معرفت یعنی این .... دوباره وبلاگ نوشتن من ....

قصاب 8 بهمن 1385 ساعت 10:55 ب.ظ http://dammit.blogfa.com

ما مخلصیم ...ولی من یه پیشنهادی دارم ..بی خیال ترجمه های من بشو کتابتو بی ترجمه چاپ کنه بچه هات خیلی حروم شدن چون یه سری چیزا اصلا تو قالب انگلیسی جا نمی شده ...یه جوری غیر قابل فهم و احمقانه میشد ترجمه کلمه به کلمه ناچار باید یه چیزی تو همون مایه ها می اوردم ...

قصاب 10 بهمن 1385 ساعت 06:06 ب.ظ

سلام ... یه روزی می فهمید یعنی چی ...و اینکه کاش اون کله گنده ای که اون بالا نشسته یکم وقت داشت کتابای حقوق بشر بخونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد