آنها

پیرزن از ته کوچه کهنه پیچید ، در حالیکه برقه اش را روی صورتش گذاشت . پسر با چشمانی که همه جا را به جز جلو می پائید با نهایت سرعت با موتور CG در امتداد جدول وسط خیابان میراند . پیرمرد ، کنار خیابان فقط سیگار می فروخت . دختر ، از تاکسی پیاده شد و یادش رفت بقیه پولی را که به راننده داده بود٬ بگیرد . گربه کوچک کنجکاوانه با چشمانی براق ، حرکت اتوموبیلها را تماشا می کرد .
در پس موسیقی دلنواز یک ترمز طولانی ، صورت پسر  مسیر ۲۰متری آسفالت کنار جدول را بوسیده بود. دختر با یک زخم قلبی عمیق ، با جسمی بی هوش کنار پیرمرد افتاده بود . پیرمرد آخرین پاکت سیگارش را فروخته بود . پیرزن زیر لب وردش را خوانده بود و لبخند میزد ، گر چه از زیر برقه صورتش کاملا پیدا نبود . در شلوغی ترافیک ، گربه به آرامی عرض خیابان را طی کرد .