نفرین شده (2)
بوی در یا می آمد . همه جا خاموش بود . مثل جهل .
دیوانه وار دستانش را که فقط استخوان ِ خون آلود شده بود درون تنه ی درخت فرو می برد و در جستجوی روح درخت فریاد می کشید . نادانی تا چه حد ؟ جنگلی عمیق روی شن های تاریک . تاریکی عمیق روی شن های جنگل .
چند لحظه ای بیشتر نگذشت که چشمانش را از کاسه در آورده بود و دیوانه وار می خندید . سرش را که از وسط سینه اش بیرون آمده بود به هر طرف می چرخاند .
شب لالایی گفت . روز خوابید . خورشید مرد . ماه رفت .