واقعیت

تمام جرعه های آن شراب هزار ساله را
با یک قطره اشک از چشمانم عوض نخواهی کرد
اگر بدانی
در کجای زمینت
زندگی ام را مخفی می کنم



جعبه ای داشتم
از ستاره های بزرگ
که از آسمانت می ترسیدند
و معصومانه در آغوشم بخواب می رفتند

راه زنی گفت :
تو آنقدر بزرگی که تمام من را نخواهی دزدید
حتی اگر از میان گردنه های صحرای بهشت عبور کنم
اما دزدیدی ! به خاطر ستاره ها  . . .

تو تنها بودی
تا ابد . . .
مثل من