تازه یادم می آید همه اش بچه بودم ! همه دنیای من خلاصه می شد به بازی های کودکانه در کوچه ای خنک شده از گرمای تابستان جنوب . کنار همبازی های ساده دلی که هر کدامشان گوشه ای از دنیا را نگه داشته اند . و تمام آرزو های من . که خلاصه می شد در یک گاز کوچک از سیب سرخ بالای درخت همسایه . آنجا که گنجشکان با هم آشتی و صورت روزگار را کثیف می کردند . روزگاری که همیشه زیر درخت با کلاه کاغذی ، نگهبانی می داد و شوهر پیر زن همسایه بود . پیر زنی که آنقدر مهربان بود که روزگار با او کاری نداشت و می گذاشت آرام زندگی کند .
عصر ها که ما در کوچه بازی می کردیم . روزگار به سیب در خت خیره می شد و تعجب می کرد که چرا دستش نمی رسد تا آن را بچیند . حتی خود سیب هم با اینکه خیلی وقت ها بود رسیده بود نمی افتاد . پدرم هم یادش نمی آمد کِی به همسایگی آنها آمده ایم و سیب از کِی سرخ شد .
یک روز تصمیم گرفتم سیب را بچینم که : ...
سیروس کهوری نژاد ( بازیگر سینما و تئاتر . کارگردان . استاد دانشگاه ) :
آنچه گذشته است، دیگر گذشته
آنچه امروز برایمان مانده، همین است.
زمانی گذشت تا هنرمندی به ظهور برسد و با هر چه هست و بوده است برایمان بخواند.
گاهی دلتنگی هایمان با صدای او تسکین یافته و شفا گرفته ایم.و امید یافته ایم برای زندگی با هم بودن،زیستن، برای حضوری دیگر و این حضور شاید ترانه ای دیگر باشد.
امروز با هم ، دست در دست هم ، با صدای هم میخواهیم برای او بخوانیم ، دعایی تا او بشنود ، نیرو بگیرد و بار دیگر برخیزد.
سیروس کهوری نژاد از تمامی مردم برای او تقاضای دعا دارد و میخواهد برای او ترانه ای بخواند.
بهروز حبیب زاه ( نوازنده . خواننده . آهنگساز ):
ناصر عبداللهی، بی شک الگوییست بزرگ برای تمامی اشخاصی که در عرصه موسیقی، نه تنها در استان هرمزگان بلکه در تمامی نقاط ایران مشغول به کار هستند. ( البته از نظر کارکتر هنری )
شخصیتی با توانایی و پشت کار بسیار بالا، تا آنجا که توانست سبکی تازه وارد موسیقی کند. تا آنجا که به عنوان یک هرمزگانی و برای اولین بارتوانست در انگلستان کنسرتی با شکوه برگذار کند.
چون صدایش از دل برامد، بر دلهامان نشست. در شادی و غمهامان با صدایش با ما بود... . پس بیایید ما نیز از صمیم قلبمان، برایش دعا کنیم تا، به امید حق شِفا یابد.