امشب خیلی منتظر مانده بود . بیشتر از شبهای دیگر.چون خیلی طول کشید .
چرا نیومد ؟ بهتره برم ! شاید امشب نمی آد. ولی نه . الان ! الان !
لحظه ای با خود فکر کرد .
نه ولی امکان نداره پیداش نشه .اگه امشب موفق بشم دیگه کار تمومه .وای ... خدای من ... خیلی وقته سعی میکنم . ولی احساسم میگه امشب با شبهای دیگه فرق می کنه . ولی نمی دونم چه فرقی .
اینها مجموعه ی افکاری بودن که هر شب از ذهنش عبور می کردند. ولی باز هم ادامه داشت ، هر شب .
چراغ روشن می شود .
دلهره .
وای ... وای ... . الان دیگه پیداش می شه .چه لحظه ی با شکوهی . وای خدای من ! دیگه طاقتش رو ندارم . صداش داره می آد . دارم می شنوم . آره !. بوش رو هم دارم حس می کنم . . خودشه . اووووم !!!
حتمآ ادامه دارد
سلام ...چند وقتی است که به نوشتن داستانهای دنباله داری می پردازی که دنباله ای هم ندارند ....ای بونه نو مینو وبارن...اشتر جلون یاروم سوارن....محض خاطر دلبر جونی دستوم پر گل گلزار هوندن....تقدیم به تو ناخدای عزیز و لذیذ
نظر لطف و بزرگمنشی شماست
باید هم ادامه بدی.. چون من نفهمیدم منتظر کی یا چی بود؟!
وا منظورت کیه
نمی دونم چرا حسم میگه قسمت بعدی این نوشته تو ذوقم میخوره
سلام به ناخدا ی عزیز . آپ شدی خبر بده تا بقیشو هم بخونیم . مرسی . سبز باشی
خوبه ...ادامه بده...منتظرم تا ببینم اخر این کیه که داره میاد؟!!
۳ روز پیش مامانم آب هویج درست کرد.. برخلاف سابق اصلا لب هم نزدم و دادمش به عموم.. جریان وبا با آب هویج رو براشون تعریف کردم خواهرم با ترس به مامانم گفت: دستاتو که شسته بودی؟!
آی حال کردم!
سلام یه سری هم به ما بزن