لنج

کلمات کوچک شناور در خیال های بزرگ

لنج

کلمات کوچک شناور در خیال های بزرگ

جای پای مردی از دنیای دیگر روی تکه گوشت له شده !

چگونه به خودم اجازه دام این کار را بکنم . نمی دانم . اما می دانم همانقدر بی رحمانه بود . به همان اندازه ای که آن مرد پایش را به آرامی روی آن تکه گوشتی گذاشت که شاید عضوی از بدن جانداری باشد که در تصادفی از همین نزدیکی ها جدا شده . . .

اتفاقی دیگر

چه کسی زیر باران های بی رحم
مترسک باغ آرزو هایم را دزدید؟
و من دوست شدم با کلاغی هزار ساله
که گردنبندی از چشمان هزاران مترسک داشت

باغکم آنقدر اندوهگین شد
که دیگر هیچ سبزی تنش را نمی پوشاند
اما کلاغ من
هنوز
زیبا ترین قصه های
دور ترین باغ ها را برایم می خواند

یک جرعه از شرابی که نیست

ای مرگ!
به سلامتی تمام لحظه هایم
که در انتظار تو - مثل شبح پیر
جان به شب سیاه داد

به سلامتی آغوشی - در شب
که آتش گونه - ذره ذره ی لبخندهایم را بلعید

به سلامتی تمام مگنولیا های بهشت خیالی
و تصورش در چشمان کسی دیگر 

به سلامتی کسی که دیگر نمی شناسمش
باچهره ای شاید بسیار آشنا
همچون کولیان دشت های رویایی



به سلامتی بادبادکی بی نخ
که در انتهای دشت - عکس قلب گم شده ام را
برای خدایت می برد

ای مرگ !
به سلامتی مهتاب
که در غروبش
اشکهایم را یادگاری قاب کردی

به سلامتی تمام نواهای شرقی
که دور قاب اشکهایم - از اصالت پرستش خدایت زاده شده اند
و در اینجا - اندوهناک - میان کتاب ها می رقصند

به سلامتی کتابهای بزرگ
که هرگز دست نامحرم انسانی به آنها نرسید
و برای تو انبارشان کردم


ای مرگ !
به سلامتی تو
که از روی آن صخره ی بلند مهربانانه به من نگاه می کنی .