لنج

کلمات کوچک شناور در خیال های بزرگ

لنج

کلمات کوچک شناور در خیال های بزرگ

کوچه (2)

در انتهای کوچه ، چیزی تلخ منتظر من بود ، و من با چشمانی بسته ، گیج ، باید به آن می رسیدم. کوچه بوی سرنوشت گرفته بود و جادوگر با لبخند دستانش را تکانی داد و گفت :
تو احمقی !

کوچه (۱)

از انتهای کوچه به این ور همش تاریک بود . وقتی داشتم خودمو یواش از کنار دیوار رد میکردم . منو دید و آروم با صدایی که خیلی حق به جانب بود گفت : کجا ؟
می دونستم که این بار هم به دامش می افتم . اما خوب سعی کردن دوباره مثل هر شب ضرری نداشت که !
گفتم : چرا نمیذاری از اینجا عبور کنم !؟
گفت : مشکل تو اینه که خیال میکنی ته این کوچه خبریه و این کوچه تنها جاییه کی میتونی اذش عبور کنی .
( همینطور که سرش پائین بود و لبه ی کلاه چشماشو پشونده بود این حرفا رو زد . من خودمو به وسط کوچه رسونده بودم  . به نظر خودم هیچ چیز نمی تونست جلودارم باشه .با خودم گفتم حتی اگه درگیری فیزیکی پیش بیاد به هر قیمتی شده  باید امشب از این کوچه عبور کنم )
گفت : به هر قیمتی . . .
(‌جا خوردم - فکرم رو خونده بود - آره همونجوری که حدس زده بودم - اون جادوگر بود )
...

ادامه دارد!

عینک

 

آیا می توانی پیدا کنی کسی را که حداقل همه ی آدم های دنیا را یک بار دیده باشد؟

 

درهمین پیاده رویی که هر روز عرض آن را طی می کنی ، ممکن است در هر لحظه از میان عابران( که تو هم یکی از آنها هستی ) ، پیر مردی با قدی نسبتا کوتاه و موهای کم پشت کاملا سفید ، و قدی متوسط، با صورتی چروک و تراشیده  ،چروکهایی با خطوط خشن ( به تعداد سالهای عمرت)،با لبخندی گرم ، جلوی تو را بگیرد. ( لحظه ای متوقفت کند )

 

و با صدایی آشنا بپرسد : ببخشید ، شما عینک منو ندیدید؟

 

در نگاه اول ، به صورت او خیره می شوی ، آشناست ، خیلی آشنا . اما عینکی بر صورت او نمی بینی . شاید همان اول جوابش را ندهی و بی اعتنا از کنارش رد شوی . اما شاید هم جز آدم های با هوش باشی ، در آن صورت فکر می کنی عینکش را جایی همین حول و حوش زمین انداخته باشد . روی زمین ، در میان جمعیت به دنبال عینک می گردی . شاید هم در همین حالت فکر کنی : شاید اصلا عینکش را در خانه اش جا گذاشته باشد ! آخه آدم های پیر خیلی فراموش کارند . وقتی از جستجو خسته و ناامید می شوی، و وقت هم نداری .نگاهی به پیر مرد می کنی .

 

چهره ی آشنایش، دوباره یادت می اندازد فکر کنی . من کجا اینو دیدم؟

 

اما هنگامیکه عینکش را از روی صورتت بر می دارد حتما تعجب خواهی کرد ! و حتی متعجب تر هنگامیکه ( از آن لحظه به بعد )دیگر او را نمی بینی !! در میان این جمعیت . حتی در روزهای دور و نزدیک . اما در مورد آشنایی چهره اش شاید درگیری ذهنی ماندگاری پیدا کنی . شاید در روزهای دور و نزدیک  !!!