وقتی یادداشت های بر باد نوشته ات در آن مسیر گرم و نمور به صورتم می خورد. خودم را در بالاترین جای دنیا حس می کردم. حتی بالاتر از تمام ابرهای سفید. حتی بالاتر از انتهای آسمان آبی.حتی بالاتر از نقش خدا ...
ناز تو را در اولین تکان پائیزی برگ های گل ابریشم حس کردم. که فضایی پر از اندوه بود و دلتنگی. و من پدر ترانه هایم شدم . تا دلم زنگ نزند.
دیوان کلمات معصومانه ات را پشت آخرین قطره خورشید گذاشتم. تا با تمام حرارتش غروب کند. هیچ فیلسوفی را توانایی رویارویی با فلسفه ی چشمان تو نیست.