لنج

کلمات کوچک شناور در خیال های بزرگ

لنج

کلمات کوچک شناور در خیال های بزرگ

عینک

 

آیا می توانی پیدا کنی کسی را که حداقل همه ی آدم های دنیا را یک بار دیده باشد؟

 

درهمین پیاده رویی که هر روز عرض آن را طی می کنی ، ممکن است در هر لحظه از میان عابران( که تو هم یکی از آنها هستی ) ، پیر مردی با قدی نسبتا کوتاه و موهای کم پشت کاملا سفید ، و قدی متوسط، با صورتی چروک و تراشیده  ،چروکهایی با خطوط خشن ( به تعداد سالهای عمرت)،با لبخندی گرم ، جلوی تو را بگیرد. ( لحظه ای متوقفت کند )

 

و با صدایی آشنا بپرسد : ببخشید ، شما عینک منو ندیدید؟

 

در نگاه اول ، به صورت او خیره می شوی ، آشناست ، خیلی آشنا . اما عینکی بر صورت او نمی بینی . شاید همان اول جوابش را ندهی و بی اعتنا از کنارش رد شوی . اما شاید هم جز آدم های با هوش باشی ، در آن صورت فکر می کنی عینکش را جایی همین حول و حوش زمین انداخته باشد . روی زمین ، در میان جمعیت به دنبال عینک می گردی . شاید هم در همین حالت فکر کنی : شاید اصلا عینکش را در خانه اش جا گذاشته باشد ! آخه آدم های پیر خیلی فراموش کارند . وقتی از جستجو خسته و ناامید می شوی، و وقت هم نداری .نگاهی به پیر مرد می کنی .

 

چهره ی آشنایش، دوباره یادت می اندازد فکر کنی . من کجا اینو دیدم؟

 

اما هنگامیکه عینکش را از روی صورتت بر می دارد حتما تعجب خواهی کرد ! و حتی متعجب تر هنگامیکه ( از آن لحظه به بعد )دیگر او را نمی بینی !! در میان این جمعیت . حتی در روزهای دور و نزدیک . اما در مورد آشنایی چهره اش شاید درگیری ذهنی ماندگاری پیدا کنی . شاید در روزهای دور و نزدیک  !!!
نظرات 11 + ارسال نظر
مهدی 26 مهر 1385 ساعت 08:36 ب.ظ http://lovepaste.blogsky.com

وبلاگ بسیار زیبایی دارید.به من هم سری بزنید خوشحال میشوم.من مدت زیادی رو در جنوب کشور و شهر اهواز گذروندم.بهترین خاطرات من آنجا بود.لفسوس که زود تمام شد.وبلاگ تو با من همان کاری رو کرد که چنگ رودکی با امیر.

شهیار 26 مهر 1385 ساعت 09:23 ب.ظ http://show1fatima.blogfa.com

به همون آزادیت قسم ...دلتنگم

کشمیری ساجده 28 مهر 1385 ساعت 12:57 ق.ظ http://solina.blogfa.com/

چشم هایم را ریز کرده ام تو مانی تور طوری که فاصله محال است امروز ظهر گم اش کردم عینک ام را در نمی دانم کجا یعنی پیری و آلزایمر سراغ مر اگرفته نمی دونم به هر حالتی هیچی نمی بینم که مرا کسی به شناسد یا من کسی را نمی شناسد عینک ام کو کجا لگد یا مال کسی شده این اگهی باشد تا پیدایی نمی دونم چه قدر این دوری طول می کشد

کشمیری ساجده 28 مهر 1385 ساعت 01:08 ق.ظ http://solina.blogfa.com/

و ها روز ات حوسن داشت تصادوفی برای درد چشم ها

کاظم 1 آبان 1385 ساعت 06:39 ب.ظ http://www.kazemtanz.blogsky.com

سلام ،

مدت زیادی است میخوانمتان . گمانم از اردیبهشت آن سال که کورش رفت . یادش بخیر .

چوک سورو 1 آبان 1385 ساعت 07:52 ب.ظ http://suru.blogsky.com

سلام ناخدای گرامی ٬ از چند روز پیش که این مطلب شما خوانده ام ٬ توی پیاده روها دنبال اشنا می گردم ولی هنوز کسی نیافته ام .
ناخدا اگر جاشو لازم داشتی ما هسنیم

موفق باشید

چوک محله 2 آبان 1385 ساعت 10:58 ب.ظ http://sarekoocha.blogsky.com/

chook_e_mahla@yahoo.com

چوک محله هستم . هندم دمبال امانتی خو .

شهرام 4 آبان 1385 ساعت 02:56 ق.ظ http://www.shahramclub.blogsky.com

سلام ناخدا
جالب نوشتی
موفق باشی

حسین 6 آبان 1385 ساعت 06:40 ب.ظ http://daam.blogsky.com/

پارادوکس عجیبیه اما انگار فردیت بهتر آدمها رو با هم آشتی میده من هروقت انفرادی زندگی کردم همین احساس رو داشتم ...

یاسمین 15 آبان 1385 ساعت 12:43 ق.ظ http://nicoline.blogsky.com

راستش متن شما ۲ بار اومخوند . نه که فارسیم زیاد خوب نینن .

فکر اکنم که شما وصف جامعه امروز ایران ادنوشتن . همون سردرگمی و مسخ شدگی . .....

باز هم بنویس .

شهیار 2 آذر 1385 ساعت 12:26 ب.ظ http://show1fatima.blogfa.com

ای کاش بشه از این افسار گسیختگی ها گریخت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد