لنج

کلمات کوچک شناور در خیال های بزرگ

لنج

کلمات کوچک شناور در خیال های بزرگ

عزاداران خاموش

 

نمی دانم که مرده بود که این طور همه خاموش بودید .از میان شیار های نمور دیوار دیدمتان . چرا صبر نکردید من هم چند قدمی همراهتان بیایم؟ کجای میبریدش. شاید من او را می شناسم . صبر کنید . تکه ای از من در او جامانده .آهای ... آهای. مرا هم ببرید . گلویم دیگر توان ندارد . شاید هم شما ها گوش ندارید . من خسته نشده ام . احمق ها !!! آن که می برید منم .منم .

 ای سواران سیاه پوش - سرشار از حماقت و خاموش . به خدا سلام مرا برسانید . بگویید امشب می بینمش . یعنی هر شب می بینمش . بگویید من لبخند می زنم . گور پدر تمام لحظه های شاد . آری . بروید .شما طاقت ادبیات مرا نداشتید. هیچ کس ندارد . او که داشت شما می بریدش . شما ها کورید . شما ها کرید . فکر کردید گریه می کنم ؟ ها ؟ ها ؟ من هم به زودی مثل شما خواهم شد . غصه نخورید . می دانم دلهایتان را بریده اند و جایش کاه و یونجه برای الاغ های دشتهای دور گذاشته اند .

آخر مرا کجا می برید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نظرات 3 + ارسال نظر
فرهاد 24 مهر 1386 ساعت 01:54 ب.ظ http://15khordadi.blogsky.com

سلام
منم خسته ام
خیلی خسته

بنگری 25 مهر 1386 ساعت 12:10 ق.ظ http://www.bangeree.blogsky.com

سلام
چقدر زیبا نوشتی از ظلمت ..خاموشی..سرد و تاریک...
نقاشیت هم خسته است...اما خاموش..ساکت
موفق باشی

جغد بندری 25 مهر 1386 ساعت 09:00 ق.ظ http://joghd11.blogsky.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد