لنج

کلمات کوچک شناور در خیال های بزرگ

لنج

کلمات کوچک شناور در خیال های بزرگ

نوشتن دوباره آیا ؟

چقدر خوبه آدم یک صندوق داشته باشه. کهنه. پر از خاطرات زشت و زیبا . ته یک انباری بزرگ که نشه عنکبوت هاش رو شمرد . از امروز می خوام توی صندوق قدیمی چیزهایی بنویسم . بعد از تقریبا 16070400 ثانیه .

من بیدارم

بیدار ، به جا مانده از غافله سحر
بر پیکره شب باران می کوبد

آدمها در خلوت خویش خوابیده اند
انگار که من ، با یاد توبیدارم

فرصتی نیست ، آنچنان که تو بودی
من هنوز ستاره می سازم

زخمی تازه ، بر دل و جانم افتاده
هر آنچه تو گفته ای  ، در آن می سوزد

 آنجا از من ِ من هیچ خبری نیست
آنجا همیشه خواب تو می جوشد

من بیدارم
من بیدارم
من بیدارم

تو به من می خندی

 تو به من می خندی

من به یک روز سفید

که دلم را جایی ، با مدادی کوچک ، بر دیوار خرابه ای دور نقش زدم 

 

تو به من می خندی

من به میخ  دیوار

تا به کی ، پشت این قاب  کهنه ی قشنگ می ماند

که بگوید : زندگی در چهار چوبش زیباست

 

تو به من می خندی

من به یک چرخ قدیمی

که به یاد آسیابان پیر

با این جریان ضعیف آب ، هنوز می چرخد

 

تو به من  می خندی

 من به یک طرح شطرنجی دور

که از اینجا همه نور است ٬ همه نور

 

تو من می خندی

من هم با تو به خودم

من هم با تو به خودم

من هم با تو به خودم