لنج

کلمات کوچک شناور در خیال های بزرگ

لنج

کلمات کوچک شناور در خیال های بزرگ

یک جرعه از شرابی که نیست

ای مرگ!
به سلامتی تمام لحظه هایم
که در انتظار تو - مثل شبح پیر
جان به شب سیاه داد

به سلامتی آغوشی - در شب
که آتش گونه - ذره ذره ی لبخندهایم را بلعید

به سلامتی تمام مگنولیا های بهشت خیالی
و تصورش در چشمان کسی دیگر 

به سلامتی کسی که دیگر نمی شناسمش
باچهره ای شاید بسیار آشنا
همچون کولیان دشت های رویایی



به سلامتی بادبادکی بی نخ
که در انتهای دشت - عکس قلب گم شده ام را
برای خدایت می برد

ای مرگ !
به سلامتی مهتاب
که در غروبش
اشکهایم را یادگاری قاب کردی

به سلامتی تمام نواهای شرقی
که دور قاب اشکهایم - از اصالت پرستش خدایت زاده شده اند
و در اینجا - اندوهناک - میان کتاب ها می رقصند

به سلامتی کتابهای بزرگ
که هرگز دست نامحرم انسانی به آنها نرسید
و برای تو انبارشان کردم


ای مرگ !
به سلامتی تو
که از روی آن صخره ی بلند مهربانانه به من نگاه می کنی .

واقعیت

تمام جرعه های آن شراب هزار ساله را
با یک قطره اشک از چشمانم عوض نخواهی کرد
اگر بدانی
در کجای زمینت
زندگی ام را مخفی می کنم



جعبه ای داشتم
از ستاره های بزرگ
که از آسمانت می ترسیدند
و معصومانه در آغوشم بخواب می رفتند

راه زنی گفت :
تو آنقدر بزرگی که تمام من را نخواهی دزدید
حتی اگر از میان گردنه های صحرای بهشت عبور کنم
اما دزدیدی ! به خاطر ستاره ها  . . .

تو تنها بودی
تا ابد . . .
مثل من

تو گناه داری

 زمستونه .
چه بوران سنگینی.
خواب روی تنه ی جنگل یادگاری نوشته.
 اما تو داری جوونه می زنی .
تمام این هیچ رو ببین !
همه خوابن .


 بیست و چند زمستونه که تو نختم !.
 تو گناه داری!
باید می خوابیدی .
زیر لایه های آوار سرما.


نگران نباش .
اصغر رو فرستادم ده اِ پائین - یک گالن گازوئیل بیاره .
می خوام بریزم پات !