-
ناصر عبداللهی
4 آذر 1385 19:06
ناصر عبداالهی ٬ خواننده و هنرمند بندر عباسی در حال حاضر در وضعیتی دشوار بین ما و آنطرفی ها دست و پا می زند .جایی که فقط (( باز هم یک هنرمند هست و باز هم یک خدا )) . با توجه به بیماری خطرناکش در حال حاضر در بیمارستان شهید محمدی بندر عباس بستری و در حالت کماست . نمی دانم آیا واقعا دعا می تواند کاری از پیش ببرد ؟ یا...
-
عینک
26 مهر 1385 20:27
آیا می توانی پیدا کنی کسی را که حداقل همه ی آدم های دنیا را یک بار دیده باشد؟ درهمین پیاده رویی که هر روز عرض آن را طی می کنی ، ممکن است در هر لحظه از میان عابران( که تو هم یکی از آنها هستی ) ، پیر مردی با قدی نسبتا کوتاه و موهای کم پشت کاملا سفید ، و قدی متوسط، با صورتی چروک و تراشیده ،چروکهایی با خطوط خشن ( به تعداد...
-
مریم و مانی (به مناسبت هفته دفاع مقدس )
2 مهر 1385 18:20
واقعا آدم تا زمانیکه می تواند عاشق باشد ، چرا نباشد؟مگر چند با راین خاک تو را می پذیرد؟ چندش را که دقیق می دانی . اما زمانش شادی همین الان باشد ! مهم این است که انتخاب با خودت است. و این انتخاب حق توست! اما آنها انتخاب خود را نقاشی کرده بودند . مریم و مانی را می گویم . د رهمان نگاه اول ، در همان تبادل انرژی گرمی که...
-
آنها
29 شهریور 1385 01:16
پیرزن از ته کوچه کهنه پیچید ، در حالیکه برقه اش را روی صورتش گذاشت . پسر با چشمانی که همه جا را به جز جلو می پائید با نهایت سرعت با موتور CG در امتداد جدول وسط خیابان میراند . پیرمرد ، کنار خیابان فقط سیگار می فروخت . دختر ، از تاکسی پیاده شد و یادش رفت بقیه پولی را که به راننده داده بود٬ بگیرد . گربه کوچک کنجکاوانه...
-
ه پ ر و ت
27 شهریور 1385 00:48
و او چیزی کشیده بود . مثل نقاشی ، شاید هم یک کش پول ، شاید هم یک چیزی با تمباک لنگه ای ، و شاید معجونی از هر سه ! که علم همه هپروت شده بود و هیچ چیز به کمکش نمی آمد . نه آب لیمو و ماست ، نه دوش آب سرد و نه استامینوفن کودئین خارجی اصل ! یعنی خلاص! حد اقل برای چند ساعت. پس به کنار خیابانی رفت که اولین پست بلاگش را آنجا...
-
خلوت ۱
23 شهریور 1385 17:14
نمی توانم تو را در چیزی شریک کنم . نمی توانم همه چیزم را با تو شریک کنم . چون می ترسم دزد قهاری باشی . با تمام زیبایی های کنج این خورشید که تو از آن می تابی . تصاویر وهم آلودی نهفته است و من مقابل آنها جاهلی بیش نیستم .پس نمی توانم همه چیزم را به دو بدهم تا برایم بدرخشی . بی رحم ! چقدر می توانی از من دور باشی فقط برای...
-
بمناسبت بزرگداشت استاد علی حبیب زاده / به همت سیاورشن
21 شهریور 1385 01:40
بی شک موسیقی جادوگر ترین هنرهاست . تصویرگر ماهر و نابی که در نهایت ظرافت تمام گوشه های حسی احوالات موجود پیچیده ای همچون انسان را در ارتباطی فوق العاده نزدیک و بی آلایش به تصویر میکشد که برای درک آن نیازی به مطالعه دقیق و ابزار خاص نمی باشد . نواحی جغرافیایی و آب و هوای متفاوت ، نژاد ، ژنتیک و فرهنگ از جمله کلیدهای...
-
چرا صالح با خودش خداحافظی کرد ؟
20 شهریور 1385 10:01
غم از دست دادن یک ستون درد کمی نیست ٬ اما اگر چیزی را نگه داشته باشد ! بی شک ما به دلیل شکاف عمیقی که بین نسلهایمان افتاده ٬صالح و همدورانهایش را درک نخواهیم کرد ٬ پس شاید جایی برای افسوس نباشد . جدای از این که این مسئله ریشه در ارتباط هنرمند با جامعه اش و جامعه با هنرمندش دارد . به نظر من صالح خیلی وقت پیش ها رفته...
-
آیا کسی باورش میشود؟
19 شهریور 1385 02:07
نمی دونم . آیا کسی باورش میشه که دوباره می خوام شورع به نوشتن کنم ؟ آدم ها وقتی توی گرفتاری ها می افتند ٬تازه میفهمند گرفتاری معنی خاصی جز توجیح های غلط نداره .چون خود زندگی یک گرفتاری اساسیه!!! چقدر با خودم کلنجار رفتم تا لنج رو تعمیر کنم . بالاخره هم تصمیم رو گرفتم و شروع کردم . فقط امیدوارم مثل دفعه های قبل نباشه....
-
من برگشتم
14 اسفند 1384 20:06
به زودی .
-
معلومه که نباید تحویل بگیرم !!!
27 مهر 1384 20:50
حالا خیابون هم دارم . به کوری چشم حسودان
-
مریخ من یا همون ؛ بچه ای که می خواست منو بخوره پارت پنجم
24 مهر 1384 14:05
سلام . بالاخره توی این جزیره یه کافی نت درست حسابی پیدا کردم تا داستان رو ادامه بدم .با تاخیر زیاد ادامه : وقتی چشمام رو باز کردم . دیدم موجودات بلندقدی دور تا دورم رو گرفتن .با بینی هایی که شبیه به لوله ی بوق بود و با چشمهای باریک دارن من رو نگاه می کنن . من که شوکه شده بودم . فقط فریاد زدم . خودم رو از لوله هایی که...
-
من برگشتم
12 مهر 1384 19:11
چقدر سخته توی زندگی ماشینی امروز مثل آدم وبلاگ رو اداره کنی . از تمام دوستانی که دنباله داستان ور پیگیری میکنن پوزش میطلبم . اصاصی . به زودی ادامه ماجرا هم رخ خواهد داد .
-
بچه ای که نزدیک بود من رو بخوره ! پارت : چهارم
15 شهریور 1384 18:43
آنچه گذشت : مهم نیست ! و حالا ادامه ماجرا نمی دونم چرا ؟ ولی احساس عجیبی بهم دست داده بود . یه چیزی تویه مایه های گرفتار شدن . یا گرفتاری ابدی . یا توی مایه های مرگ مغزی . داشتم توی تشت افکارم دست و پا می زدم که یک دفعه پیر زن چشماش رو باز کرد . چشمتون روز بد نبینه .با دیدن چشاش ٬ همینطور که ایستاده بودم ٬ هفت بار به...
-
بچه ای که نزدیک بود من رو بخوره ! پارت : سوم
11 شهریور 1384 18:11
آنچه گذشت : دو پست قبلیم ! و حالا : پیر زن داشت دندونهای توی دستش رو با سمباده ی برقی جلا می داد ، که ما از زمین رسیدیم . تقریبا دو ساعت توی راه بودیم . دست فرمون اسی حرف نداشت . عین تام کروز توی ارباب حلقه ها ! ما توی یکی از سیارات منظومه شمسی بودیم . اما چون جغرافیای من خوب نبود ، نمی دونم کدوم یکی بود ، ولی مریخ...
-
بچه ای که نزدیک بود من رو بخوره ! پارت : دوم
8 شهریور 1384 19:42
آنچه گذشت : همین پائین ٬ توی پست قبلیم نوشتم . و حالا ادامه : هنوز شیشه ها کاملآ بالا نکشیده شده بود که بچه دست کرد ته پاکت پفکش و یه رگبار یوزی اتوماتیک بیرون آورد، راستکی راستکی . توی چشمهای من زل زد و گفت : عمو! دستا بالا . مامانش عین گچ سفید شد .بچه رو به راننده کرد و گفت : اسی ! بزن دنده هوایی . انگار که زیر...
-
بچه ای که نزدیک بود من بخوره ! پارت : اول
7 شهریور 1384 18:36
امروز هم مثل هر روز سوار تاکسی بودم .دست زدم . ایستاد . دیدم پشت فقط یه خا نوم نشسته با بچه ی کوچیکش توی بغل . رفتم پشت نشستم . کمی جلو تر یه پیر مرد کنارم نشست . بچه که دو سه سال بیشتر نداشت توی بغلش یه پفک چی توز بود و خودش توی بغل مامانش مثل اون میمون روی پاکت توی تبلیغ . اما با قیافه ای کاملآ جدی ، به من زل زده...
-
داستان دنباله دار : پارت دو
6 شهریور 1384 12:50
" می آید و کنار چراغ می نشیند " خوب .اعتماد به نفستو حفظ کن . امشب باید بهتر از همیشه عمل کنم . با احتیاط تر از همیشه . یواش یواش می رم . آروم و آهسته . به طرفش قدم بر میدارد . یک – آره خودشه . نیمه ی بدنش از زیر نور نما یان می شود . دو- نکنه متوجهم بشه ؟! . مکث . سه – وای ! انگار فهمید . مکث . بی حرکت . چهار – نه...
-
داستان دنباله دار : پارت یک
5 شهریور 1384 09:54
امشب خیلی منتظر مانده بود . بیشتر از شبهای دیگر.چون خیلی طول کشید . چرا نیومد ؟ بهتره برم ! شاید امشب نمی آد. ولی نه . الان ! الان ! لحظه ای با خود فکر کرد . نه ولی امکان نداره پیداش نشه .اگه امشب موفق بشم دیگه کار تمومه .وای ... خدای من ... خیلی وقته سعی میکنم . ولی احساسم میگه امشب با شبهای دیگه فرق می کنه . ولی نمی...
-
وبا٬ یه طور دیگه
3 شهریور 1384 11:18
روزی داشتم از یه جایی رد می شدم . یکی گفت : میتونی پنج چیز رو نام ببری که توی دنیا از همه بیشتر دوستشون داری ؟ من هم با توجه به موقعیت و خصوصیات خاصم گفتم : آره ، چرا که نه . اولیش آب هویج با بستنییه ، دومیش آب هویج شیرین با یخه ، سومیش آب هویج معمولی با یخه ، چهارمیش آب با هویج رنده شده است و پنجمیش آب با هویج پلو ....
-
روان رو شناسی کنیم
1 شهریور 1384 18:23
باور بفرمائید نه کتاب فروشی دارم نه نوبسنده کتاب های روانشناسی ام . نه هم دکون بقالی دارم که رب گوجه ( نود و روان ) روی دستم باد کرده باشه ، نه هم روانی ام نه روانپزشک که بخوام کاسبی راه بیندازم . اما بیایم قبول کنیم که هنوز با علم روانشناسی آشنایی کامل نداریم . با توجه به کامنت هایی که برای پست قبلیم گذاشتیم . هر چند...
-
وبلاگ نویسی عشق و عشق وبلاگ نویسی
30 مرداد 1384 17:43
خیلی از ما ها ، خیلی احساسات و عواطف داریم . و خیلی از ما ها ، بنا به هر دلیلی ( که بیشتر به خانواده و محیط تربیتی بر میگرده ) در ابراز احساساتمون به صورت خالص مشکل داریم . در صد زیادی از این مشکل بر میگرده به عدم اعتماد و در صد زیادی هم دوباره به محیط . با ورود اینترنت به زنبیل فرهنگی خانواده های ایرانی ، خیلی از ما...
-
مافیای وبلاگ نویس های بندری ( قسمت اول ) ا
29 مرداد 1384 18:00
این فیلم برای به دست آوردن دل کسی نیست . تهیه کننده و کارگردان و تدوین گر و دکور و گریم و همه چی : یکی از دوستان بازیگران : من و سیاورشن و کامیرا و بر بچه های خودمون ژانر : جنایی پلیسی انتقام جویانه سیاورشن در یکی از صحنه ها این فیلم محصول پردازشهای ذهن یکی از دوستانه که در اون باندی مافیایی به ظاهر تشکیل میشه که هدفش...
-
جلد دوم دیوان حافظ رسید
26 مرداد 1384 11:29
نسخه ای منحصر به فرد از دیوان خواجه شمس الدین محمد، مشهور به حافظ که مدتی قبل در ترکیه به دست آمده است و مشتمل بر اشعاری است که تاکنون در هیچ یک از نسخههای شعری منسوب به حافظ موجود نبوده است، به زودی منتشر خواهد شد. جدید ترین نسخه یافته شده از دیوان خواجه شمس الدین حافظ شیرازی ، در قونیه ( ترکیه )، با شرح و مقابله...
-
پات خو بسه
25 مرداد 1384 21:02
صبح از بس سرعت اینترنت کند بود زنگ زدم نگهداری دیتا . علت را جوئیدم . بله به سلامتی جراحان مشغول نصب سیستم یکپارچه فیلترینگ بودند . آن هم روی شیلنگ اینترنت که با یک کم آی پی پروکسی دور تا دور میچرخه . یکی نین بگیت : همی پولونی که صرف فیلترینگ اکنین ٬ چند درصدش ٬ به اندازه حیله ٬ فرهنگ سازی بکنین تا چک چوکون آزاد...
-
فقط سیاورشن کلیک کند
24 مرداد 1384 19:51
http://tinypic.com/al2efd.jpg
-
فال
24 مرداد 1384 12:22
فتاده در دل حافظ هوای چون تو شهی کینه ذره خاک درتو بودی کاج ای صاحب فال : ... . در روش خود تمدید نظر کن و راه صحیح و منطقی را در برخوردهایت برگزین .
-
ما کی می خواهیم ... ؟
23 مرداد 1384 08:37
ما کی می خواهیم ایرانی نباشیم؟ آخه این هم شد سرویس دهی بلاگ ؟ نمی گن آدم توی این خراب شده یه مشت آرزوی دست نیافتنی داره ؟حتمآ آسمان بلاگ اسکای هم لایه اوزونش سولاخه . چون هر موقع ما میآیم شروع کنیم به اکتیویشن فوری سرور قاطی میکنه . به خدا با دل چند تا جوون آب بازی نکنین
-
نمایشگاه عکس (( اینک انسان ))ء
18 مرداد 1384 10:40
بسن ! ولی بکنین به ای فرهنگسرای لعنتی ! تموم بو ! شرمبوند ! یه گلاس هوو معدنی هم شوخا روش !!!ء - - - دیروز رفتم. نمایشگاه. خسته نباشید. عکسها بسیار جالب بود و تقریبآ جدید و با فلسفه . اما. فضا و نور نمایشگاه همچنین چیدمانش یه کمی حالم رو گرفت . تعداد عکس ها هم کم بود .اگه یه دفتر یادبودی هم بود که بازدید کننده ها توش...
-
برای ارمغان برای رعوف
17 مرداد 1384 19:31
شبانه ها چه زود تمام می شوند وقتی تو در خیال ما عرض خاطراتمان را با بیل مکانیکی و لودر نوازش می دهی قبول داریم ٬ زمان ویرانگر است اما دست ما چه تسریع زیبایی دارد ٬ وقتی خود می ویرانیم ! نمی خواهم قصه تکراری شمع و پروانه را تعریف کنم پس خداحافظ